۸ دی ۱۳۸۹

قانون بقای رفتن

فرودگاه امام از بین نمی‌رود؛ از بدرقه‌ای به بدرقه‌ی دیگر منتقل می‌شود.


۶ دی ۱۳۸۹

گر دلی از غمزه‌ی دلدار باری بُرد، بُرد

عکس هرکی که رفت روی دیوار، خودش هم رفت...


۲۳ آذر ۱۳۸۹

حسین خسته، حسین تنها، حسین آغلادی گتدی یاتدی

بالاخره یه‌روزی یه تعزیه وسط باند فرودگاه امام برپا می‌کنم...


۷ آذر ۱۳۸۹

به‌سلامتی اون درختی که نگران باغبونشه

به‌سلامتی اون شوفر هواپیما که می‌فهمه بارش آهن نیست، عزیز ماست.


«صبح‌شو»

بیدار نشو؛ از فردا توی این شهر دیگه تنهایی...




۶ آذر ۱۳۸۹

سرگرمی‌های آموزشی

خلاصه آمار سایت فرودگاه بین‌المللی امام خمینی (ره)
بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 684
افراد آنلاین: 4
بازدید کل: 285909

شمارنده‌ی سایت فرودگاه بین‌المللی امام. روی «نمایش آمار کامل» کلیک کنید و «آخرین بازدیدها» را بزنید. درس‌ها در آن نهفته است.



تفریح تازه‌ام، و لینک جدید این وبلاگ است.


دشمن مردم




۲۹ آبان ۱۳۸۹

در زلال فرودگاه امام

یه‌روزی هم می‌بینی یه مجسمه از من ساختن، گذاشتن پشت گیت پرواز توی فرودگاه امام، مسافرا به‌اش ادای احترام می‌کنن قبل از رفتن.


تقدیم به حسین نوروزی و بانو

به سلامتی اون بسته‌ای که از غربت رسیده...


۲۶ آبان ۱۳۸۹

انگار این قصه فقط با تردید چاقو تموم می‌شه

گوسفند تمـــــــــــــــوم عیدا ماییم...


ویرجینیا وولف و دیگران به سعی پاسبان

بیایید از رفتن، تراژدی نسازیم؛ از آن کابوس، همان یک نسخه کافی است.


با هر بدرقه کوچک‌تر می‌شویم

تقصیر تو نیست؛ از اون بالا که نگاه می‌کنی، واقعا فقط یه چیزای کوچیکی رو جا گذاشتی این پایین...


ارسال‌المثل

فرودگاه‌رفته از چمدون باز و بسته می‌ترسه...


حقیقت از آن‌چه در نوشته‌ها می‌خوانید تلخ‌تر است

اونی که برمی‌گرده، دیگه اون دختری نیست که از ته دل می‌خندید...


۲۱ آبان ۱۳۸۹

فرودگاه به کفر می‌ماند، به ظلم نه!

یه‌روز هم می‌ریم فرودگاه ِ امام رو بدرقه می‌کنیم...


بلوری‌ شدم

«تو دیگه گاو من نیستی مش‌حسن...»


۱۵ آبان ۱۳۸۹

گاهی از آسمان جدا شو

حواس‌تون باشه به اونی که کنار دست‌تون یهو می‌میره...


۲۳ مهر ۱۳۸۹

حالا ببین!

به‌هرحال یه‌جای هر قصه‌ای بوی بهارنارنج می‌پیچه توی سرت...


۱۶ مهر ۱۳۸۹

در لذت فراموشی

شما یادتون نمی‌آد...
ای خوش به‌حال شما.

*

۱۲ مهر ۱۳۸۹

وقتی پرچم یه کشوری رو آتیش می‌زنم توی اتاقم

به هرحال من یه خصومت شخصی با دُول ِ غربی دارم...


زمان گذشت، و ساعت هزاربار نواخت

سرت رو بلند می‌کنی می‌بینی داری به اونی که توی آغوشت گریه می‌کنه، می‌گی «بمیرم من... تو چه پیر شدی دختر...»


۹ مهر ۱۳۸۹

شام آخر

به‌سلامتی اون‌ شبی که ازش تنها یه استکان خالی یادگار مونده...


پیرمردها در انتظار سفید می‌شوند

هرکی داره پشت یه پنجره از یاد می‌ره؛ لای پرده‌های توری.


۱۱ شهریور ۱۳۸۹

Long Distance Relationships

کابل‌های بی‌چاره
از بس تمام سال روی هم افتادن
به یه‌نواختی رسیدن
خب اونا هم یه‌وقتایی خسته می‌شن
اوه عزیزم
تا حالا شده
که
پا شی بری فجیره؟
اونا هم واسه خودشون
حرفایی دارن لابد
که ما نشنیدیم
نگاه کن
ما به اونا مدیونیم
خیلی‌وقتا
از هم جدا شدن
که ما
از
یه‌نواختی
دربیاییم




قدر این شب‌ها

زمونه‌ عوض شده؛ حالا یه‌ شب ضربت می‌خوری، سی‌صدوشصت‌وچهار شب می‌میری...


روز جهانی وبلاگ - دو

2010: ای پادشه خوبان، وقت است که بازآیی...
2009: ای پادشه خوبان، وقت است که بازآیی...
2008: ای پادشه خوبان، وقت است که بازآیی...
2007: ای پادشه خوبان، وقت است که بازآیی...
2006: ای پادشه خوبان، وقت است که بازآیی...
2005: ....


روز جهانی وبلاگ - یک

2010: هوا پس است، خانه دور است، ما تنهاییم؛ تمام.
2009: هوا پس است، خانه دور است، ما تنهاییم؛ تمام.
2008: هوا پس است، خانه دور است، ما تنهاییم؛ تمام.
2007: هوا پس است، خانه دور است، ما تنهاییم؛ تمام.
2006: هوا پس است، خانه دور است، ما تنهاییم؛ تمام.
2005: ....


۴ شهریور ۱۳۸۹

یه بیابونی پیدا بشه توی تاریکیش گم شیم

یار بوی آقاموُ می‌ده ...


۲۰ مرداد ۱۳۸۹

اووووم

کس ندارد ذوق مستی... حالا هرچی.


۱۰ مرداد ۱۳۸۹

رکاب بزنی و پیر بشی و بری واسه خودت

به خودت می‌گی «کاش به‌جای این وبلاگ، یه دوچرخه داشتم... یه بیست‌وهشت ِ قدیمی»


وقتی دل‌گیری و تنها

لعنت به شهری که رودخونه نداره...


۳ مرداد ۱۳۸۹

تو خودت اعلامیه‌ای جوون

اون امام‌زاده‌ای که شفا می‌داد، آیینش ورافتاده دیگه؛ فکر یه طناب دار باش نوروزی ... *


۲۷ تیر ۱۳۸۹

یه مردی بود حسین‌قُلی

.. بعد می‌رسی به یه‌جایی که دیگه هیش‌کی دقیق یادش نیست تو رو؛ همه نقل به مضمونت می‌کنن.


۲۴ تیر ۱۳۸۹

مخاطب خسته اس

ما همیشه قبل از رسیدن آمبولانس مُردیم...


۲۱ تیر ۱۳۸۹

وقتی حتی مسیر رفت‌وآمدت رو عوض می‌کنی که بغضت نگیره

بالاخره هرکسی یه جاهایی رو داره توی این شهر که ازش فراری باشه...


وقتی باید بری سفر...

باید بشه یه شهر رو با آدم‌هاش، توی یه نوشته کُشت و فراموش کرد...


ای دریغ از ما

اون‌جاش که فریاد می‌زنه «وقتی دل‌گیری و تنها... غربت تمام دنیا.... » دیگه انگار تا ته‌اش فقط می‌خونه «وقتی دل‌گیری و تنها... وقتی دل‌گیری و تنها... وقتی دل‌گیری و تنها...»
.....


۱۹ تیر ۱۳۸۹

با گرگ‌ها می‌رقصد

شرط می‌بندم یه‌روز بالاخره بارون می‌باره...


۱۵ تیر ۱۳۸۹

یک عاشقانه‌ی آرام - سه

«.. ولی این رو بدون؛ هیش‌کی تو رو مث من دوست نداشته، و نخواهد داشت!»

* ضرورت توجه به شکل ادای «هیش‌کی» و «نخواهد داشت» / ضرورت مُردن برای آن «ولی..»


همه‌چیز درباره‌ی زنی با لباس زمستانی سفید

من اگه ساعت بودم، روی سه و بیست و پنج دقیقه‌ی اون بعدازظهر ابری می‌موندم واسه همیشه...


نامه‌های تیرباران‌شده‌ها

تفنگ رو بردار بگذار روی شقیقه‌ات، ماشه رو بچکون. بعدها کلی وقت خواهی داشت فکر کنی به این‌که آیا واقعا می‌ارزید؟


اون دلقک خود منم

اونایی که اون عقب نشستن و دارن حال می‌کنن، واقعا دارن حال می‌کنن؟


چند روایت نامعتبر

بنویسید، پیش از آن‌که نوشته شوید؛ دیگران در نوشتن زخم‌هاتان هم معامله خواهند کرد...


۱۴ تیر ۱۳۸۹

نفس دیگه نفس نیست

یه‌جا اگه قبله‌ی حاجات بود... آخ اگه بود... آخ اگه بود...


۱۱ تیر ۱۳۸۹

دست ما خالی، دلمان پُر

یکی هست اوووووووووووون‌ور ِ دنیا
که به یادم مونده اسمش...


۲۹ خرداد ۱۳۸۹

جهان اندوه - دو

ما به یه دعای دسته‌جمعی برای آمرزش نیاز داریم؛ شاید یه‌روزی بعد از این‌که رای‌مون رو پس گرفتیم.


قانون بقای نوستالژی

واسه من هنوز هم توی اون مغازهه، یه کفشی هست که تو دوستش داشته باشی؛ حتی اگه حالا یه شعبه از بانک پارسیان شده باشه.


۲۷ خرداد ۱۳۸۹

لیلةالرغائب

خدایا
دل‌خوشی را برای هییچ‌کس آرزو مگردان.
مچکرم


۲۲ خرداد ۱۳۸۹

نوشته بود این «شُکر»ها که ما می‌گیم، از صدتا فحش بدتره خدا

باز یه‌جایی بین زمین و آسمون، کشتی‌ها لنگر انداختن روی کابل فجیره؛ پیغوم‌ها نمی‌رسه به مقصد.


من پری کوچک غمگینی را می‌شناسم

تنها صداست که می‌ماند؛ خاطره‌ها فراموش می‌شوند.


۱۶ خرداد ۱۳۸۹

گم‌شده در فرودگاه

توی بطن هر قصه یه هواپیما هست؛ یا پریده رفته، یا قراره بپره بیاد...


۱۳ خرداد ۱۳۸۹

روز زنه مثلا

دست ما خرما وُ
کو تا نخیل؟ ...


۲ خرداد ۱۳۸۹

اردیبهشت خود را چگونه گذراندیم

ابر شد، بارید، ابر رفت، باریدیم.
یک مورچه هم برای خودش متصّل از کوه فوجی بالا می‌رفت.


:(

خدایا
یعنی ما دوباره روزی دونطقه‌دی http://l.yimg.com/us.yimg.com/i/mesg/emoticons7/4.gif می‌شویم؟


۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۹

عکس‌ها افسرده‌اند اسماعیل

فقط عکس‌های کاغذی رو دوست دارم؛ باهات پیر می‌شن، زرد می‌شن، می‌شکنن... +

* عنوان نوشته، سطری از شعر «اسماعیل» براهنی


حسین نوروزی

در بعضی از جوامع بشری، همیشه قرار می‌شود یکی برود و دیگری پس از دوماه به او بپیوندد؛ غالباً عاقبت شخص دوم، وبلاگ‌نویسی و سیگار است.


فکر کن اینا هم نبودن

دو جور عاقبت ِ تلخ داریم؛ جور دومش اینه که با خاطره‌ی چندتا عکس سیاه و سفید دق می‌کنی...


ایّوب

این‌جور نمی‌مونه؛ بدتر می‌شه.


غزلی در نتوانستن

ای کاش آدمی
وطنش را
هم‌چون بنفشه‌ها
می‌شد با خود ببرد
و جای دیگری
سگ‌مرگ شود...


۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۹

عزیزم

چرا ما نمی‌تونیم مثل آدم با هم دعوا کنیم؟


۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۹

روزگار - دو

اندکی صبر؛ دهان سرویس است.


چشم‌هایش - چهار

هنوز چندتا گریه به این بهار بده‌کاریم...


تهران ِ سرد

این‌جا شیش‌ماه از سال محرمه، الباقی صفر.


۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۹

إِذَا زُلْزِلَتِ الأَرْضُ زِلْزَالَهَا

من اگه خدا بودم، سفرهای بیش از یک‌روز رو هم جزو گناهان کبیره می‌نوشتم...


قرار است به کجا برگردی؟

این شهر به مجسمه‌ی آدم‌هاش هم رحم نمی‌کند...


روزگار

به حال خود گریه کنید، پیش از آن‌که به حال شما گریه کنند.

*

۸ اردیبهشت ۱۳۸۹

و فاصله هارپ را آفرید

هنر این نیست که زیر یک سقف ایجاد زلزله کنی؛ گاهی به تصویر وب‌کم خوب دقت کن!


۴ اردیبهشت ۱۳۸۹

نی‌نوا

فقط یونُس از توی دل ماهی خبر داشته...


۲ اردیبهشت ۱۳۸۹

لطفا با من آشتی باش

یه‌روزی علم اون‌قدر پیش‌رفت می‌کنه که خودت با پای خودت می‌آی یه بوس به‌ام می‌دی...


در آرزوی محال - دو

فغان
که بخت من
از خواب ِ در
نمی‌آید...


در آرزوی محال - یک

نفس برآمد وُ
کام از تو.


۱ اردیبهشت ۱۳۸۹

آخ اگه بارون بزنه..

فقط خدا می‌دونه این آتشفشان ایسلند چندنفر رو باز موندگار کرد «اون‌جا»...


کجایی دختر کفش‌قرمزی...

همون اولش که رفتی، فهمیدم کی رفته...


بی‌داد - دو

بگذار تا مقابل روی تو ...
بگذریم!


۲۹ فروردین ۱۳۸۹

روزنامه‌ی مغموم

«ای درد و بلای تو بخوره توی سر حسین...»
فکر کن این جمله رو از روی استیصال و درد بگی...


یک عاشقانه‌ی آرام - دو

«قطع کن، من بگیرمت...»


۲۸ فروردین ۱۳۸۹

شما ببین بلیط دست کیه

نیگاه نکن چاقو دست کیه. زمونه عوض شده؛ یه‌وقت ابراهیم اسماعیله، یه‌وقتی هم اصلا ابراهیمی در کار نیست.


یقین

بالاخره یه‌روزی اسماعیل از ابراهیم می‌پرسه «چرا؟»


اسماعیل

انگار این قصه فقط با تردید چاقو تموم می‌شه...


در خیابان‌ها با سایه‌ات راه می‌رود

بوس من کو؟


جهان اندوه

حقیقت از آن‌چه در نوشته‌ها می‌خوانید تلخ‌تر است.


۲۷ فروردین ۱۳۸۹

یک عاشقانه‌ی آرام - یک

«چیزی خوردی؟ .. این‌جوری معده‌ات باز داغون می‌شه‌ها! از من گفتن..»

عشق است

صدبار اگر توبه شکستی، ای‌ول!


۲۴ فروردین ۱۳۸۹

به حرفش گوش کن یارب

اگر بیهود می‌گوید
مرا خاموش کن یارب...


۲۱ فروردین ۱۳۸۹

داریم از کی حرف می‌زنیم؟

خیلی از رفتن‌ها رو اصلا کسی نفهمیده...


۲۰ فروردین ۱۳۸۹

ما بسیاریم

دل‌تنگ وُ خسته وُ خراب ...


تو

زیر باران
باید
رفت...


تن‌ها

روی زمین بخواب؛ تخت‌خواب آدم رو تنهاتر نشون می‌ده.


۱۹ فروردین ۱۳۸۹

آخ‌...

یهو می‌بینی که داش‌آکل خودت شدی، طوطی خودت شدی، مرجان خودت...


در آسمان خبری نیست - ده

ویلبر و ارویل رایت ِ عزیز
به مادر، سلام مخصوص برسانید.


در آسمان خبری نیست - نُه

از فرودگاه که همه‌اش پریدن و رفتن دیدیم؛ کدوم فُرود؟


در آسمان خبری نیست - هشت

حالا بشین هواپیماها رو تو آسمون بشمار تا خوابت ببره...


در آسمان خبری نیست - هفت

فقط به حرف‌های اونی که داره اطلاعات پرواز رو از بلندگو می‌خونه اعتماد کن؛ قول و قرارهای توی فرودگاه، ضمانت اجرایی ندارن.


در آسمان خبری نیست - شش

کسی که می‌ماند، می‌جنگد تا فراموش کند. کسی که می‌رود، فراموش نمی‌شود؛ می‌شکند.


در آسمان خبری نیست - پنج

به‌هرحال همه‌ی ما با یه هواپیما خصومت شخصی داریم...


در آسمان خبری نیست - چهار

از یه‌شبی به بعد، حتی با جواد یساری هم می‌شه پنهونی گریه کرد...


در آسمان خبری نیست - سه

فقط چمدان‌ها به رفتن عادت می‌کنند...


۱۸ فروردین ۱۳۸۹

در آسمان خبری نیست - دو

دختر که راه فرودگاه رو یاد گرفت... دختر که راه فرودگاه رو یاد گرفت...


در آسمان خبری نیست - یک

فقط باید خونه‌ات نزدیک فرودگاه باشه تا یه‌ حس‌هایی رو بفهمی...


۱۲ فروردین ۱۳۸۹

آخشیگان - خاک

... تا که شدم «یکی از آشناها»ت.

**

آخشیگان - آتش

... تا که به خواب هم می‌رفتی.


آخشیگان - باد

... تا که هر بوسه، فاصله‌ای شد.


آخشیگان - آب

... تا که شدی سوم شخص ِ داستان‌‌های غم‌انگیز.


دروغ سیزده - پنج

«آه خوش‌بختی... بیا درباره‌اش حرف بزنیم» عنوان تازه‌ترین کتاب حسین نوروزی است که به‌زودی منتشر می‌شود...


دروغ سیزده - چهار

همه‌چی آرومه، من چه‌قدر خوش‌‌حالم...


دروغ سیزده - سه

«روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی، دست زیبایی را خواهد گرفت»...


دروغ سیزده - دو

این‌جور نمی‌مونه...


دروغ سیزده - یک

فردا، روز دیگری است.


۸ فروردین ۱۳۸۹

شهر خالی، جاده خالی، کوچه خالی، خانه خالی

توی شلوغی تهران ِ شب عید هم واسه من «همه‌ی مردم رفته بودند سفر»...


حدیث باران

دل‌تنگی اگر زنی باشد در سرزمین کفر، مردی از خاندان «نوروزی» آن را خواهد سرود.


۱ فروردین ۱۳۸۹

جزای آن‌که نکردیم شکر روز وصال

در سال پیش رو، هرآن‌چه رو که در آغوش دارین، هم‌چین محکم فشار بدین با محبت؛ وگرنه باوس یه‌‌ این‌طور وبلاگی بساط کنین واسه ناله‌هاتون...


۲۹ اسفند ۱۳۸۸

گزارش از میدان نور تهران

به عکس شما می‌نگریم، و غریو ِ «الله‌اکبر» اتاق را دربر گرفته‌ است...


سال ببر، سال صبر

سال آغوش مضاعف، سال بوسه‌های مُکرّر.


فقط بیا؛ حالا هرچی

بیا تحویل بگیر سالی رو که واسه ما ساختی ...


آیا می‌دانستید...؟

تنها آدم‌های دور، خسته، غریب و آدم‌های تنها در لحظه‌ی تحویل سال وبلاگ به‌روز می‌کنند، نُت می‌زنند، share می‌کنند...


پیام نوروزی

باشد که عید، برای آن‌که بر تخت بیمارستان افتاده رنجور، برای آن‌که در دوری و غربت ناخواسته، مغموم اشک می‌ریزد، برای آن‌که چشم به باز شدن در سلول، آه می‌کشد، و برای دل‌های اندوه‌گین هم واقعا عید باشد؛ برای عزیزان ایشان، برای چشم‌انتظاران ایشان. آمین.


۲۸ اسفند ۱۳۸۸

بگو کجایی...

سر اومد زمستون؟
..


۲۷ اسفند ۱۳۸۸

با تو کِی ما بنشینیم و شرابی بخوریم؟

جلوی گزاره‌ی «از این ستون تا اون ستون فرجه» با بغض می‌نویسم «حالت رو می‌خرم زن فرج».


سال باد - بیست

از هشتاد و هشت، تنها چند تار ِ موی سپید ماند؛ از تو، خاطره و اشک و یادگاری...

* و این‌جوری شد که دختری امروز توی یک‌تکه کاغذ، نوشته بود «سال بد، سال باد»، و وقتی داشت تعریف می‌کرد، من این‌ها را می‌نوشتم.




سال باد - نوزده

بُردند، رفتند، نیامدند؛ چه‌قدر خیره ماندیم در آسمان‌ها، دل‌شکسته...


سال باد - هجده

ننه‌ی رجب آه کشید، پیر شد، اشک ریخت، کور شد...


سال باد - هفده

گاردی‌ها جای «تو» را در تمام نوشته‌ها گرفتند...


سال باد - شانزده

کشتی‌ها هرکجای حرف‌مان که خواستند، لنگر انداختند؛ باور کردیم که دوری، دوری است.


سال باد - پانزده

کشتی‌ها می‌گذشتند، چراغ‌ها خاموش می‌شدند، نگران می‌شدیم، فاتحه‌ای می‌خواندیم...


سال باد - چهارده

با ما گریه کردند، با ما فریاد زدند «برگرد...»؛ آن‌ها هم ای‌میل‌ می‌خواندند.


سال باد - سیزده

هر خبر، رفیقی شد؛ خاطره‌ای در پس دیوارها...


سال باد - دوازده

به اهمیت گریه توجه کافی نشد.


سال باد - یازده

سایه‌ها رفتند، سایه‌ها برنگشتند...


سال باد - ده

دوستان‌مان را در بی‌بی‌سی بسیار دیدیم: در نقش شهید، مجری، مامور، شاهد...


سال باد - نُه

با پرواز هر هواپیمایی عزیزی از دست دادیم...


سال باد - هشت

آن‌قدر مرگ دیدیم که پیر شدیم، مُردیم.


سال باد - هفت

امنیتِ هرچه‌خاطره مخدوش شد در خیابان...


سال باد - شش

بارها به مادر گفتیم باید برای روزنامه‌ تسلیتی بفرستیم.


سال باد - پنج

بسیار گفتیم «یعنی کی می‌تونه باشه این‌وقت شب؟» و می‌دانستیم آن‌ها آمده‌اند.


سال باد - چهار

‌آن‌ها همواره با ما بودند؛ در خیابان‌ها و خواب‌ها و خاطره‌ها.


سال باد - سه

تکلیف بسیاری در خیابان‌ها روشن شد؛ خیابان‌های بسیاری که بلاتکلیف جارو می‌شدند...


۲۵ اسفند ۱۳۸۸

سال باد - دو

غم شدیم، خم شدیم، کم شدیم ...


سال باد - یک

سال بدی بود؛ پست‌چی‌ها زیاد گم می‌شدند.


هبوط

با پرواز هر هواپیمایی عزیزی را از دست داده‌ایم...


سوال می‌کنم؛ پی هستی!

اون‌که رفته، دیگه هیچ‌وقت نمی‌آد؟


آسیب‌های اجتماعی - پنج

این‌که داره یادم می‌ره دو رقم آخرش 71 بود یا 17...


آسیب‌های اجتماعی - چهار

این‌که امسال هم سرخی من از من، زردی من از من...


آسیب‌های اجتماعی - سه

این‌که می‌بینی تلفن بعضی‌ها هی زنگ می‌خوره، هی اس‌ام‌اس...


آسیب‌های اجتماعی - دو

این‌که توی خواب دیگرون گم شده باشی...


آسیب‌های اجتماعی - یک

این‌که می‌بینی بعضی‌ها واقعا از ته دل می‌خندن...


روایت لوقا

به کوچه‌‌ها دل نبند؛ هیچ پنجره‌ای تا ابد باز نمانده است.


۲۴ اسفند ۱۳۸۸

فتنه‌انگیز جهان غمزه‌ی جادوی تو بود

اسمت رو روی دیوار خونه‌ی کروبی نوشتم، به یادگار.


ویژه‌نامه‌ی نوروزی

این‌همه «سال‌نامه» فقط مردم رو ترغیب می‌کنن به سفر رفتن؛ کسی برای برگشتن نمی‌نویسه...


مادر دهر - پنج

فروش هواپیما رو که تحریم کردن؛ باید فروش بلیط رو تحریم کنن!


مادر دهر - چهار

سینه‌ی آسمان، مادر دهر، یار سفرکرده...
اصلا هرچی می‌کشیم از این زنانه‌هاست.


مادر دهر - سه

ای روزگار... مادر چه‌طور هستن؟


۲۳ اسفند ۱۳۸۸

مادر دهر - دو

تمام هواپیماها رو هم که بدرقه کنی، باز یه پرواز ویژه هست توی ناخودآگاه فرودگاه ...


مادر دهر - یک

ولی ما نخندیدیم وُ سرمون اومد...


به‌بر انداز

نرم تویی که نرم می‌خواهمت.


کلید خورد

پروژه‌ی بی‌تاب‌سازی


۲۲ اسفند ۱۳۸۸

شب خراب - ده

به‌سلامتی اون سالی که همه‌‌ش پاییزه...


شب خراب - نُه

به‌سلامتی اون ای‌میلی که از مسافر خبر بیاره...


شب خراب - هشت

به‌سلامتی اون لنزی که تو به‌ش بخندی...


شب خراب - هفت

به‌سلامتی اون وب‌کمی که پیرشدن رو نشون نداد...


شب خراب - شش

به‌سلامتی اون آیینه، که فراموش‌کار نبود...


شب خراب - پنج

به‌سلامتی اون سه‌تاری که جز نغمه‌ی غمگین نداشت...


شب خراب - چهار

به‌سلامتی اون آوازی که زخمش خوب‌شدنی نیست...


شب خراب - سه

به‌سلامتی اون روزگاری، که روزگارش گذشته دیگه‌...


شب خراب - دو

به‌سلامتی اون پدری، که روی دیوار سلولش نوشت «مینو»...


۲۱ اسفند ۱۳۸۸

شب خراب - یک

به‌سلامتی اون کشتی که لنگرش رو از روی کابل اینترنت برداشت...


تلگراف‌های طهران - چهار

هوا پس است
پس از تو ...


۲۰ اسفند ۱۳۸۸

چندسال گذشت

این شهر، این تهران، عجب استعدادی دارد آدم‌هاش را تنها نشان بدهد...


بینامتنیت

- استاد، نوشتن رو تا کجا ادامه خواهید داد؟
- تا لب‌‌ها؛ بعد از اون رو می‌خورم و می‌لیسم ...


بی‌ما رفتی

- شما نوشتن رو از کجا شروع کردین؟
- از سالن فرودگاه امام ...


تلگراف‌های طهران - سه

خودت
یه‌روز
می‌فهمی
من
واسه تو
کی هستم
ولی تا وقتی تو بفهمی...


تلگراف‌های طهران - دو

دنیای دیوونه‌ها
دنیای دوست‌داشتنه
فدای چشمات می‌شم
بلیط هواپیما مگه چنده؟


تلگراف‌های طهران - یک

آلاله غنچه کرده
کبوتر بچه کرده
تاج‌زاده آزاد
علی به زندان
ولی‌عصر هم که یک‌طرفه؛
کاش بودی و می‌دیدی...


حالا تو هی لایک بزن!

با هر نوشته، پیرتر می‌شویم...


نامه‌‌های تهران – پنج

از راه دور، عکس شما را نبوسیم چه کنیم؟


نامه‌‌های تهران – چهار

به ضمیمه‌ی این نامه، عکس جدیدی از خودم می‌فرستم؛ با پیرمرد مهربانی کنید...


نامه‌های تهران – سه

کاش خلوتی فراهم شود، عکس شما را ببوسیم...


نامه‌‌های تهران – دو

ملالی نیست... آخ که دیگه حتی ملالی هم نیست...


نامه‌های تهران – یک

اگر از حال ما پرسیده باشی... آخ که اگر از حال ما پرسیده باشی...



۱۹ اسفند ۱۳۸۸

بهاریه - سه

لواشک‌های پارسالی خراب شدن، ریختم دور. امسال برات یه‌کارتون کیت‌کت خریدم که دوسال تاریخ مصرف داره. وجدانا تا اینا هم خراب نشده، بیا...


بهاریه - دو

عید، فقط یه کادوی دیگه است که اضافه می‌شه به کادوهای این‌چندسال توی کشُو ... مثل هرسال.


بهاریه - یک

خرید نوروزی، فروش نوروزی، سفر نوروزی، حسین نوروزی ... همه‌شان دارند خاطره می‌شوند؛ تلخ و غم‌بار.


بیانیه‌ی مهم شماره‌ی هشتاد و نه

هوالصبور
ملت ما مگر چه می‌خواهد جز این‌که برگردی؟
والسلام علی بهار المغموم

توضیح: جاهای مهم را من بُلد کرده‌ام.


کتیبه‌های سوگ‌وار – سه

یار در خانه وُ ما «گرد جهان» می‌گردیم.
یعنی درد! یعنی کوفت! یعنی آلیس دیگر «این‌جا» زندگی نمی‌کند!


کتیبه‌های سوگ‌وار – دو

آن‌چه خود «داشت» ز «بیگانه» تمنا می‌کرد.
یعنی اون‌زمونا هم سفرکرده زیاد بوده...


کتیبه‌های سوگ‌وار – یک

مشترک مورد نظر، باوس توی دلت باشه؛ در «دسترس‌» هم نبود، نبود!
یعنی این قدیمیا چه می‌فهمن بدن یعنی چی؟ ...


۱۸ اسفند ۱۳۸۸

و آن‌ها که رفته‌اند

چهار دسته‌اند: آن‌ها که فکر می‌کنند در انتخابات تقلب شده، آن‌‌ها که فکر می‌کنند در انتخابات تقلب نشده، آن‌ها که هی می‌پرسند پس کی برمی‌گردی؟


ما هیچ، ما نگاه

سوزناک‌تر از آهِ ما، نگاهِ ما ...


من گدا نیستم

ببخشید دوست عزیز
تازه از زندان آزاد شدم، کیف پولم رو گم کردم، سرطان دارم، یه کمکی کن برم خارجه دیدن یارم.


۱۷ اسفند ۱۳۸۸

اندوه‌گِرد - پنج

داری پیر می‌شی تو عکس‌هات، دارم پیر می‌شم با عکس‌هات ...


اندوه‌گِرد - چهار

هیچ‌ دختری توی عکس از ته دل نمی‌خنده؛ مخصوصا عکسی که از راه دور رسیده باشه ...


اندوه‌گِرد - سه

به چشمات قسم تو واقعا نمی‌خندی توی این عکس؛ فوتوشاپیه.


اندوه‌گِرد - دو

عکس‌های سیاه‌وسفید آدم رو پیر می‌کنه با خاطرات سردش ...


اندوه‌گِرد - یک

کاش ازت یه عکس سه‌درچهار داشتم ...


۱۶ اسفند ۱۳۸۸

دوزخ اما سرد

دیگه حتی وقتی کسی می‌گه "می‌رم تا سر کوچه و برمی‌گردم" باور نمی‌کنم که برمی‌گرده ...


۱۱ اسفند ۱۳۸۸

ارزش‌های خبری - برخورد

داشتی چمدان می‌بستی...


ارزش‌های خبری - مجاورت

همیشه در قلب منی؛ کنار مادر.


ارزش‌های خبری – عجیب و استثنایی

غمگین‌تر از دختری که درد می‌کشد و می‌گرید...


ارزش‌های خبری - کثرت

غصه‌ی یک عمر است آن خنده‌ی آخری...


ارزش‌های خبری – شهرت

حالا همه می‌دانند که رفته‌ای...


ارزش‌های خبری – دربرگیری

در تمام عکس‌ها، دختری غمگین است...


ارزش‌های خبری - تازگی

عطر تنی که دارد از یاد می‌رود...


۸ اسفند ۱۳۸۸

عاشقانه‌های یک جی‌میل پریشان - سه

ای کابل جاسک-فجیره! آه از تو ...


عاشقانه‌های یک جی‌میل پریشان – دو

حرفی بزن؛ پیش از آن‌که کشتی از راه برسد.


عاشقانه‌های یک جی‌میل پریشان - یک

در آب‌های بندر جاسک خفه می‌شوند عاشقانه‌ها.


۵ اسفند ۱۳۸۸

نامه‌ی هزار و سی‌صد و هشتاد و هشت

اگر از حال ما پرسیده باشی... آخ که اگر از حال ما پرسیده باشی...


۴ اسفند ۱۳۸۸

شاه خاموش به زمستان

با خود اندیشه کردیم کاش شاه‌بانو نبودید، می‌دادیم تیرباران‌تان کنند به‌جهت این‌همه بدعهدی...


شاه خاموش به خزان

دل‌تنگ بودیم، فرمودیم از عکس‌هاتان اعتراف بگیرند، بل‌که‌هم صدای شما را بشنویم.


شاه خاموش به تابستان

فرمودیم بدهند طیاره‌چی‌ها را فلک کنند؛ ازبس‌که آه شاه و رعیت پشت سر دارند.


شاه خاموش به بهار

امر کردیم سفر فرنگ را برای زنان موقوف کنند! پرسیدند از چه زمانی؟ فرمودیم کاش می‌شد از چندسال قبل ...


۳ اسفند ۱۳۸۸

برای زنی با چشم‌های سرخ

خیابانی برای گریستن داشته باش؛ ملحفه‌های سفید فراموش‌کار اند.


۳۰ بهمن ۱۳۸۸

وقتی از دوری حرف می‌زنیم

من این‌جا «می‌بینم» که دست‌رسی به گاوخونی امکان‌پذیر نمی‌باشد، تو آن‌جا «می‌شنوی» فقط. درد می‌تواند این باشد.


۲۶ بهمن ۱۳۸۸

بوی بارون و تن تو

«ستار» رو شاه علم کرد حال «داریوش» رو بگیره، حالا مثل خوره افتاده به جویدن روح من...


اسب تروا

چمدون به‌دست، لبخند به‌لب، داشتی می‌اومدی... نگو داشتی می‌رفتی...


ما امسال ولنتاین نداریم

هیچ‌کسی هم دقت نکرد اینا امسال محرم‌صفر رو بیش‌ترش کردن؛ زمان شاه این‌همه طول نمی‌کشید.


۲۴ بهمن ۱۳۸۸

مملکته داریم؟

طوطی هم نداریم که بعد از مرگ‌مون بگه عشق کی ما رو کُشت ...


اگر دل دلیل است، ما آورده‌ایم

سازمان هواپیمایی کشور اعلام کرد طی ده‌سال اخیر در هیچ‌یک از پروازهای خارجی کسی صدمه ندیده است.

- ندیده است؟ هیچ‌کس؟


سوره‌ی تنهایی

... در آن هنگام، طیاره‌هایی در زمین خواهند بود، که اگر حتی یک مومن رضایت قلبی نداشته باشد، پرواز نخواهند کرد (12) شاکر باشید؛ اگرچه شما {آن‌روز را} نبینید (13) ...


از گوشه‌ی بامی که پریدند، پریدند!

مطالعات جدید دانش‌مندان نشان می‌دهد نود و نُه درصد از هواپیماهایی که آسمان ایران را ترک می‌کنند، هرگز پشت سرشان را هم نگاه نمی‌کنند.


فوری / اختصاصی این وبلاگ

ماه صفر دو روز دیگر تمام می‌شود؛ سال سفر اما تمامی ندارد ...


۲ بهمن ۱۳۸۸

اسنادش هم موجوده

نتیجه‌ی یک تحقیق دانشگاهی نشان داده است که میزان کنسلی بلیط پروازهای برگشت، بیش از پروازهای رفت است...


۱ بهمن ۱۳۸۸

key barmigardi daghighan? :(

زورت به من می‌رسه، قبول! اما به سردار احمدی مقدم که نمی‌تونی جواب سربالا بدی! یه‌روز بالاخره باید به جواب این اس‌ام‌اس فکر کنی...


گاهی برگرد و ای‌میل‌های قدیمی رو باز بخون

فقط سردار احمدی مقدم می‌دونه چی بین ما گذشته...


۱۵ دی ۱۳۸۸

بیا از سفید شدن این موها حرف بزنیم

عزیزجان؛ اگر رضاشاه بود، می‌گرفت می‌کردت توی تنور نونوایی، تا دیگه جرات نکنی بگذاری بری، جوون مردم رو توی دوری دربه‌در کنی...


۱۱ دی ۱۳۸۸

برگرد

ماده‌ی سیزده اعلامیه جهانی حقوق بشر می‌گوید: «هرکس، حق ترک هرکشور، و بازگشت به سرزمین خویش را دارد»
نمی‌گویی آدم ایم ما هم، دل‌تنگ می‌شویم...؟