۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

تلخ، خیلی تلخ

همه‌چیز دارد از هم می‌پاشد. و من خوب می‌فهمم. کاری نمی‌کنم، حرکتی نمی‌کنم؛ نشسته‌ام و تماشا فقط... و البته کیست که نداند روزی خواهد رسید که پشیمان خواهم شد. آن‌روز، راه خواهم رفت، فکر خواهم کرد: «همه‌چیز داشت از هم می‌پاشید. و من خوب می‌فهمیدم. کاری نکردم، حرکتی نکردم، نشستم و تماشا فقط ...»
آره؟