۸ دی ۱۳۸۸

این‌‌جا تهران

به او بگویید که در قلب شماست؛ پیش از آن‌که گلوله جایش را بگیرد...


۵ دی ۱۳۸۸

چشم‌هایش - سه

کاش وقت تقسیم، بیفتم توی چشم‌هات خدمت کنم ...

پی: توی چشم‌هات که سگ بستن؛ پاسبون نمی‌خوان؟


کس در همه‌آفاق به دل‌تنگی من نیست

اون‌بیرون یک‌فوج آدم دارند برای غم‌های «حسین» گریه می‌کنند؛ می‌بینی؟ بالاخره این دوری، شهره‌ی عام و خاص‌مون کرد ...


چشم‌هایش - دو

مُحرّم فقط توی چشم‌های تو خوبه؛ از اون‌جایی که سفیدیش تموم می‌شه، سیاهی می‌ره تااااااااا پلک زدن بعدی. یادم باشه یه‌وقتی توی چشم‌هات با هم یه اشکی بریزیم.


آخر همین امسال

از هزار و سیصد و هشتاد و چند به این‌طرف، سال اصلا تمام نمی‌شود؛ کی برمی‌گردی پس؟ نگران ام.


از قاب عکس قدیمی

خنده از عکس‌های تو هم رفته است عزیز من ...


یک‌دم بگذر بر من وُ بگذار بمیرم

یه‌روزی اینترنت اون‌قدر سرعتش زیاد می‌شه که قبل از رفتنت، عکس‌های تشییع جنازه‌ی منو خواهی دید...


رسانه، شمایید

به او بگویید دوستش دارم...


۴ دی ۱۳۸۸

آدم‌ها و سیگارها

بالاخره هرکی یه‌شب گذرش به ترانه‌های داریوش می‌افته ... پس بشین عین آدم عر بزن برای خودت.


ملول

کاش ازت نامه‌ی کاغذی داشتم...


۱ دی ۱۳۸۸

روزی هزار کار برآری به یک نظر

از خودت می‌پرسی «از کی نگفته بودم سلام به روی ماهت، به چشمای سیاهت؟»


۳۰ آذر ۱۳۸۸

دیدن‌ها از تو - ده

خواب دیدم خواب موندی نرفتی ...


دیدن‌ها از تو – نُه

خواب دیدم هواپیما هنوز اختراع نشده ...


دیدن‌ها از تو - هشت

خواب دیدم تهران هنوز شهر قشنگیه، گوشی‌ها هنوز زنگ می‌خورن.


دیدن‌ها از تو - هفت

خواب دیدم دیگه با حسرت به هواپیماهایی که دارن بلند می‌شن نگاه نمی‌کنم.


دیدن‌ها از تو - شش

خواب دیدم قطار داره می‌آد، قطار داره می‌ره؛ بعد دیدم که دارم دست تکون می‌دم ...


دیدن‌ها از تو - پنج

خواب دیدم دو دسته شدیم؛ تو، با دسته‌ای بودی که داشتن می‌رفتن...


دیدن‌ها از تو - چهار

خواب دیدم هنوز از من می‌پرسی کی قراره اخلاقم عوض بشه؟!


دیدن‌ها از تو - سه

خواب دیدم توی همه‌ی مغازه‌ها یه پیرهن نشون کردی.


دیدن‌ها از تو - دو

خواب دیدم دارم با لبخند به‌ات می‌گم «به چی داری می‌خندی پدسسسگ!!»


دیدن‌ها از تو - یک

خواب دیدم بازم پیرهن من آب رفته، تو پوشیدی.


شنیدن‌ها از تو – ده

هوا سرد شده بود؛ گفتی «باید برم کم‌کم». چیزی نگفتم؛ نشد که بگم.


شنیدن‌ها از تو – نُه

گفتم: «نمی‌شه نروید شما آیا؟» گفتی: «چه‌گونه می‌شود به آن‌کسی که می‌رود این‌سان / صبور/ سنگین / سرگردان / فرمان ایست داد؟» تو شعرت رو هم سروده بودی.


شنیدن‌ها از تو – هشت

گفتم: «کِی وقت رفتن می‌شه؟» گفتی: «وقتی طرف‌ات از تو سوال می‌کنه تازگیا چن‌تا سیگار می‌کشی در روز؟» سوال بعدی رو قورت دادم.


شنیدن‌ها از تو – هفت

گفتم: «می‌دونی...» حرفم رو قطع کردی و گفتی: «می‌دونم.. خوووب! از یه‌جایی، همه‌چی بد می‌شه و قابل‌ حدس» تو همه‌چی رو می‌دونستی.


شنیدن‌ها از تو – شش

گفتم: «راستی مادر چه‌طور هستن؟» خندیدی گفتی: « .....!!» نگران بودم خب.


شنیدن‌ها از تو – پنج

گفتم: «می‌دونی نقشه واسه چی خوبه؟» گفتی: «واسه این‌که دنبال کنی ببینی کجای دنیا تنهایی!».


شنیدن‌ها از تو – چهار

گفتم: «پیرهن‌ات رو نبر، بگذار بمونه برمی‌گردی می‌پوشی» گفتی: «بمونه.. آره.. برمی‌گردم ..». یه‌طور بی‌دلی گفتی اینا رو.


شنیدن‌ها از تو – سه

گفتم: «اگه نری اتفاقی می‌افته؟» گفتی: «اگه برم هم اتفاقی نمی‌افته». اتفاق یعنی همون دیالوگ‌ها.


شنیدن‌ها از تو – دو

گفتم: «بیا با قطار برو؛ امن‌تره» گفتی: «قطار اون‌قدر دورت نمی‌کنه که از یاد بری». حق با تو بود.


شنیدن‌ها از تو - یک

گفتم: «وقتی هواپیما اختراع نشده بود، تقصیر کی می‌شد دوری؟» زدی توی سرت گفتی: «لابد من!».