۲۳ مهر ۱۳۸۹

حالا ببین!

به‌هرحال یه‌جای هر قصه‌ای بوی بهارنارنج می‌پیچه توی سرت...


۱۶ مهر ۱۳۸۹

در لذت فراموشی

شما یادتون نمی‌آد...
ای خوش به‌حال شما.

*

۱۲ مهر ۱۳۸۹

وقتی پرچم یه کشوری رو آتیش می‌زنم توی اتاقم

به هرحال من یه خصومت شخصی با دُول ِ غربی دارم...


زمان گذشت، و ساعت هزاربار نواخت

سرت رو بلند می‌کنی می‌بینی داری به اونی که توی آغوشت گریه می‌کنه، می‌گی «بمیرم من... تو چه پیر شدی دختر...»


۹ مهر ۱۳۸۹

شام آخر

به‌سلامتی اون‌ شبی که ازش تنها یه استکان خالی یادگار مونده...


پیرمردها در انتظار سفید می‌شوند

هرکی داره پشت یه پنجره از یاد می‌ره؛ لای پرده‌های توری.