۸ اردیبهشت ۱۳۸۹

و فاصله هارپ را آفرید

هنر این نیست که زیر یک سقف ایجاد زلزله کنی؛ گاهی به تصویر وب‌کم خوب دقت کن!


۴ اردیبهشت ۱۳۸۹

نی‌نوا

فقط یونُس از توی دل ماهی خبر داشته...


۲ اردیبهشت ۱۳۸۹

لطفا با من آشتی باش

یه‌روزی علم اون‌قدر پیش‌رفت می‌کنه که خودت با پای خودت می‌آی یه بوس به‌ام می‌دی...


در آرزوی محال - دو

فغان
که بخت من
از خواب ِ در
نمی‌آید...


در آرزوی محال - یک

نفس برآمد وُ
کام از تو.


۱ اردیبهشت ۱۳۸۹

آخ اگه بارون بزنه..

فقط خدا می‌دونه این آتشفشان ایسلند چندنفر رو باز موندگار کرد «اون‌جا»...


کجایی دختر کفش‌قرمزی...

همون اولش که رفتی، فهمیدم کی رفته...


بی‌داد - دو

بگذار تا مقابل روی تو ...
بگذریم!


۲۹ فروردین ۱۳۸۹

روزنامه‌ی مغموم

«ای درد و بلای تو بخوره توی سر حسین...»
فکر کن این جمله رو از روی استیصال و درد بگی...


یک عاشقانه‌ی آرام - دو

«قطع کن، من بگیرمت...»


۲۸ فروردین ۱۳۸۹

شما ببین بلیط دست کیه

نیگاه نکن چاقو دست کیه. زمونه عوض شده؛ یه‌وقت ابراهیم اسماعیله، یه‌وقتی هم اصلا ابراهیمی در کار نیست.


یقین

بالاخره یه‌روزی اسماعیل از ابراهیم می‌پرسه «چرا؟»


اسماعیل

انگار این قصه فقط با تردید چاقو تموم می‌شه...


در خیابان‌ها با سایه‌ات راه می‌رود

بوس من کو؟


جهان اندوه

حقیقت از آن‌چه در نوشته‌ها می‌خوانید تلخ‌تر است.


۲۷ فروردین ۱۳۸۹

یک عاشقانه‌ی آرام - یک

«چیزی خوردی؟ .. این‌جوری معده‌ات باز داغون می‌شه‌ها! از من گفتن..»

عشق است

صدبار اگر توبه شکستی، ای‌ول!


۲۴ فروردین ۱۳۸۹

به حرفش گوش کن یارب

اگر بیهود می‌گوید
مرا خاموش کن یارب...


۲۱ فروردین ۱۳۸۹

داریم از کی حرف می‌زنیم؟

خیلی از رفتن‌ها رو اصلا کسی نفهمیده...


۲۰ فروردین ۱۳۸۹

ما بسیاریم

دل‌تنگ وُ خسته وُ خراب ...


تو

زیر باران
باید
رفت...


تن‌ها

روی زمین بخواب؛ تخت‌خواب آدم رو تنهاتر نشون می‌ده.


۱۹ فروردین ۱۳۸۹

آخ‌...

یهو می‌بینی که داش‌آکل خودت شدی، طوطی خودت شدی، مرجان خودت...


در آسمان خبری نیست - ده

ویلبر و ارویل رایت ِ عزیز
به مادر، سلام مخصوص برسانید.


در آسمان خبری نیست - نُه

از فرودگاه که همه‌اش پریدن و رفتن دیدیم؛ کدوم فُرود؟


در آسمان خبری نیست - هشت

حالا بشین هواپیماها رو تو آسمون بشمار تا خوابت ببره...


در آسمان خبری نیست - هفت

فقط به حرف‌های اونی که داره اطلاعات پرواز رو از بلندگو می‌خونه اعتماد کن؛ قول و قرارهای توی فرودگاه، ضمانت اجرایی ندارن.


در آسمان خبری نیست - شش

کسی که می‌ماند، می‌جنگد تا فراموش کند. کسی که می‌رود، فراموش نمی‌شود؛ می‌شکند.


در آسمان خبری نیست - پنج

به‌هرحال همه‌ی ما با یه هواپیما خصومت شخصی داریم...


در آسمان خبری نیست - چهار

از یه‌شبی به بعد، حتی با جواد یساری هم می‌شه پنهونی گریه کرد...


در آسمان خبری نیست - سه

فقط چمدان‌ها به رفتن عادت می‌کنند...


۱۸ فروردین ۱۳۸۹

در آسمان خبری نیست - دو

دختر که راه فرودگاه رو یاد گرفت... دختر که راه فرودگاه رو یاد گرفت...


در آسمان خبری نیست - یک

فقط باید خونه‌ات نزدیک فرودگاه باشه تا یه‌ حس‌هایی رو بفهمی...


۱۲ فروردین ۱۳۸۹

آخشیگان - خاک

... تا که شدم «یکی از آشناها»ت.

**

آخشیگان - آتش

... تا که به خواب هم می‌رفتی.


آخشیگان - باد

... تا که هر بوسه، فاصله‌ای شد.


آخشیگان - آب

... تا که شدی سوم شخص ِ داستان‌‌های غم‌انگیز.


دروغ سیزده - پنج

«آه خوش‌بختی... بیا درباره‌اش حرف بزنیم» عنوان تازه‌ترین کتاب حسین نوروزی است که به‌زودی منتشر می‌شود...


دروغ سیزده - چهار

همه‌چی آرومه، من چه‌قدر خوش‌‌حالم...


دروغ سیزده - سه

«روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی، دست زیبایی را خواهد گرفت»...


دروغ سیزده - دو

این‌جور نمی‌مونه...


دروغ سیزده - یک

فردا، روز دیگری است.